سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم

مردی هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم هم حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی از طلا و دیگری از نقره بود ، اما مرد گدا همیشه سکه ی نقره را انتخاب می کرد.
این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و مرد گدا همیشه سکه ی نقره را انتخاب می کرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسیدو از اینکه مرد گدا را دست می انداختند ناراحت شد.
در گوشه ی میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه ی طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند.
گدا پاسخ داد: حق با شماست، اما اگر سکه ی طلا را بردارم دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من از آنها احمق ترم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیرم آمده.
نتیجه ی اخلاقی :
اگر کاری که میکنی هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بخوانند.



[ دوشنبه 89/9/15 ] [ 10:28 صبح ] [ حامد ابراهیمی ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه