با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه با خبر باش که من غرق گناهم هر شب
خدایا گله ای دارم که میخواهم فقط به تو بگویم ، چه بگویم که ناگفته میدانی و جای دروغ ندارم که تو دستم را میخوانی ...
خدایا چه بگویم به ابر که نمی بارد جزء به فرمان تو ، و چه بگویم به دل که نمی بازد جزء به فرمان عشق .
خدایا از تو میخواهم که جلوی چشمانم سدّی بسازی تا اشکهایی که برای عشقم ریخته ام جمع شود تا اگر روزی به او نرسیدم ، در دریای اشکهایم غرق شوم و آن روز را نبینم .
خدایا چگونه به خورشید بگویم نتابد ، که سوز عشق مرا بس است و چگونه ز عشقم دل بکنم که مرا همچون نفس است .
خدایا به من بگو چرا عشق را آفریدی ، نه اصلا بگو چرا من در سوز عشق باید بسوزم ، نه بگو اگر قسمت نیست به او برسم ، چرا او را سر راه من قرار دادی که حالا بگویی قسمت نیست .
اصلا قسمت یعنی چی ؟
خدایا جواب اینها را تو میدانی و ما نمی دانیم ، پس تو را قسم میدهیم به دعا و نمازی که میخوانیم ، که هر عاشقی را به معشوقش برسان .
خدایا میدانم که تو مرا دوست داشته ای که عاشقم کردی و تو را سپاس میگویم ، گرچه به عشقم نرسم ، همان بس که نگاهم کردی .
همه شب صورت خود را به خدا خواهم کرد از خدا خواهـــش دیـــــدار تو را خواهم کرد
تا که جان دارم و بر سینه نفـــــس می آید بر تو و عشق تو ای دوست وفا خواهم کرد
[ جمعه 89/2/10 ] [ 7:50 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]