از این دنیا دلم میگیرد ، دنیایی که فرصت اعتماد را از ما گرفته!!
دنیایی که آنقدر کثیف شده است که دیگر زیبایی یک نگاه را نمی بینیم!!
دنیایی که آنقدر به صداقت فرصت خودنمایی نمیدهد تا آن هم به کج راهه برود!!
دنیایی که ..
دنیا دلگیرم ازت!!
[ سه شنبه 92/2/31 ] [ 8:34 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
خدایا:
به کی بگم نیت من شوم نیست؟!
البته حق را به تو میدهم ، آنقدر دورنگی زیاد شده است که دیگر سایه به سایه اعتماد ندارد..
هوای دلتنگی ام بارانی ست، به چتری نیاز دارم برای کمک..
نمیخواهم زیر این باران فحشا خیس شوم!!
کمکم کن..
[ سه شنبه 92/2/24 ] [ 9:5 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
یا بمان و فردایم باش ، یا گذشته ام را برگردان و برو ..
نبوده ، نیست ، نخواهد بود ! عزیزتر از تو کسی برای من ..
[ یکشنبه 92/2/22 ] [ 8:20 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
صبر کن عشق تو تفسیر شود، بعد برو
یا دل از ماندن تو سیر شود، بعد برو
خواب دیدی که دلم دست بدامان تو شد
تو بمان خواب تو تعبیر شود، بعد برو
لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی
تو بمان تا به یقین دیر شود، بعد برو
صبر کن عشق زمینگیر شود، بعد برو
یا دل از دیده ی تو سیر شود، بعد برو
تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند
تو بمان گریه به زنجیر شود، بعد برو
[ یکشنبه 92/2/22 ] [ 8:9 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
به یاد اولین خاطره ای که از او در ذهنم نقش بسته می افتم. صورتش مثل ماه می درخشید و با چشمهای سیاهش خیره به من نگاه می کرد.شبیه یک فرشته بود اگر چه آن زمان هنوز معنی فرشته را نمی فهمیدم.
من نیز نگاهش کردم و خندیدم و بعد، مثل تشنه ای که به آب رسیده باشد صورتم را غرق بوسه کرد.
و امروز من به او خیره شده ام و صورتش را برای آخرین بار می بوسم. باز هم به یاد خاطرات گذشته می افتم و در حالی که اشک میریزم پارچه سفید را به روی صورتش میکشم.
همگی دعا می کنیم و سپس خاک بر رویش میریزیم"از خاک آفریده شده ایم و به خاک باز خواهیم گشت" و حالا میفهمم که فرشته یعنی «مادر».
مادرم دوستت دارم ..
[ شنبه 92/2/7 ] [ 8:32 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
گروهی از فارغ التحصیلان پس از گذشت چند سال و تشکیل زندگی و رسیدن به موقعیت های خوب کاری و اجتماعی طبق قرار قبلی به دیدن یکی از اساتید مجرب دانشگاه خود رفتند. بحث جمعی آن ها خیلی زود به گله و شکایت از استرس های ناشی از کار و زندگی کشیده شد. استاد برای پذیرایی از میهمانان به آشپزخانه رفت و با یک قوری قهوه و تعدادی از انواع قهوه خوریهای سرامیکی، پلاستیکی و کریستال که برخی ساده و برخی گران قیمت بودند بازگشت. سینی را روی میز گذاشت و از میهمانان خواست تا از خود پذیرایی کنند . پس از آنکه همه برای خود قهوه ریختند استاد گفت: اگر دقت کرده باشید حتما متوجه شده اید که همگی قهوه خوری های گران قیمت و زیبا را برداشته اید و آنها که ساده و ارزان قیمت بوده اند در سینی باقی ماندهاند. البته این امر برای شما طبیعی و بدیهی است. سرچشمه همه مشکلات و استرسهای شما هم همین است. شما فقط بهترین ها را برای خود میخواهید. قصد اصلی همه شما نوشیدن قهوه بود اما آگاهانه قهوه خوری های بهتر را انتخاب کردید و البته در این حین به آن چه دیگران برمی داشتند نیز توجه داشتید. به این ترتیب اگر زندگی قهوه باشد، شغل، پول، موقعیت اجتماعی و ... همان قهوه خوری های متعدد هستند. آنها فقط ابزاری برای حفظ و نگهداری زندگی اند، اما کیفیت زندگی در آنها فرق نخواهد داشت. گاهی، آن قدر حواس ما متوجه قهوه خوریهاست که اصلا طعم و مزه قهوه موجود در آن را نمی فهمیم . پس دوستان من، حواستان به فنجان ها پرت نشود... به جای آن از نوشیدن قهوه خود لذت ببرید .
[ شنبه 92/2/7 ] [ 8:21 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.عصر آنروز، روز نامه نگار به آن محل برگشت، و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدم های او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:
امروز بهار است، ولی من نمی توانم آنرا ببینم !!
[ شنبه 92/2/7 ] [ 8:19 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
::