بسوخت این دل و در شرط عشق بازی او
هنوز بر ســـر عهد و وفای خویشتن است
[ سه شنبه 91/12/22 ] [ 8:33 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
حواسم را هر طرفی که پرت میکنم باز هم طرف تو می افته !!
[ سه شنبه 91/12/22 ] [ 8:26 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
غنچه با دل گرفته گفت :
زندگی لب ز خنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت :
زندگی شکفتن است ، با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش میرسد
راستی تو چه فکر میکنی؟
کدام یک درست گفته است؟
من که فکر میکنم ، گل به راز زندگی اشاره کرده است
هرچه باشد او گل است
گل یکی ، دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است
[ شنبه 91/12/5 ] [ 7:47 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق، آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت: یا رب از چه خارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق، دل خونم نکن
من که مجنونم، مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت ای دیوانه، لیلایت منم
درگهت پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی ... .
[ شنبه 91/12/5 ] [ 7:46 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
::