چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خـلـیـل آتـشـین سخن تبــر به دوش بت شـکن
خدای ما دوباره سنگ وچوب شد نیامدی
برای مـا که خسـته ایم و دل شکسـته ایم نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمـام طـول هـفـته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح ظهر نه غروب شد نیامدی
[ یکشنبه 89/5/3 ] [ 7:23 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیام بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگیها کرده پاک
ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در سای? مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخهها پُر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
این دلِ تنگِ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمیانگاشتما
ای نگاهت لایلای سِحر بار
گاهوار کودکان بیقرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شُسته از من لرزههای اضطراب
خُفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا با شعور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
[ دوشنبه 89/4/28 ] [ 11:32 صبح ] [ حامد ابراهیمی ]
ای گل تازه که بویی زوفا نیسـت تــو را
خبـر از سرزنـش خـار جـفا نیسـت تــو را
رحم بر بلبـل بی برگ نوا نیسـت تــو را
التفاتــی به اسیـران بـلا نیسـت تــو را
ما اسیر غم و اصـلا غم ما نیسـت تــو را
با اسیر غم خود رحـم چـرا نیسـت تــو را
فارغ از عاشــق غمنـاک نمی بایـد بــود
جان من این همـه بی بـاک نمی بایـد بـود
همچو گل چند به روی همه خنــدان باشــی
همره غیـر بـه گـل گشت گلستـان باشــی
هر زمـان با دگری دست به گریبان باشــی
زان بیندیـش کـه از کـرده پشیمـان باشــی
جمــع با جمــع نباشـنـد و پریشـان باشــی
یـاد حیـرانــی ما آری و حیـران باشــی
آنچنـان باش که من از تو شکایـت نکنــم
از تو قطــع طمــع لطـف و عنایـت نکنــم
پیــش مــردم زجفــای تو حکایـت نکنــم
همــه جـا قصـــه درد تـو روایـت نکنــم
دیگر این قصــه بـی حد و نهایـت نکنــم
خویــش را شهـره هر شهـر و ولایـت نکنــم
خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی سهـل است
سوی تـو گوشـه چشمـی و نگاهـی سهـل اسـت
[ پنج شنبه 89/4/24 ] [ 12:22 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
[ پنج شنبه 89/4/24 ] [ 12:14 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو به من گفتی : از این عشق حذر کن! لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب ، آئینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا ، که دلت با دگران است! تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم : "حذر از عشق؟ ندانم! سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم! روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم" باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشکی ازشاخه فرو ریخت مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت! اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید، یادم آید که از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم! بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم |
[ چهارشنبه 89/4/9 ] [ 10:19 صبح ] [ حامد ابراهیمی ]
خدای من !
امروز صبح شاهد شکفتن غنچه های گل درون باغچه بودم
عطر و زیبایی آنها
وجودم را سرشار از یاد تو کرد
پروردگارا !
از تو میخواهم به من قدرتی عطا کنی
تا بتوانم به شکفتگی برسم
و عطر حضور تو را
برای آنان یادآور شوم ... .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ...
پروردگارا !
هر روز داشته هایم را می شمرم
و بر آنچه که از دست داده ام و یا هرگز موفق به کسب آن نشده ام
افسوس میخورم
پروردگارا !
از تو میخواهم
در میان داشته ها و اندوخته هایم
ثروت حضور و بودنت را بیش از پیش به من ببخشی
زیرا که برای هر ثروتی جایگزینی هست
اما تنها تو هستی که یکتایی ... .
[ شنبه 89/3/1 ] [ 7:45 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
دکتر بتول فخرالسلام
دکتری زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه آزاد مشهد
عضو هیات علمی تمام وقت واحد نیشابور
متولد 1352
محبوب ترین استاد ادبیات در واحد نیشابور
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوابق تدریس :
از سال 1378 تا کنون - دانشگاه آزاد اسلامی مشهد
از سال 1379 تا کنون - دانشگاه آزاد اسلامی نیشابور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تحصیلات دانشگاهی :
دارای مدرک دکتری زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد
کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد
کارشناسی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوابق پژوهشی :
آهنگ بیدارگری ، تالیف ، ناشر : ترانه محقق ، مشهد 1386
گزیده قابوس نامه ، تالیف ، ناشر : به نشر ، مشهد 1387
گزیده کلیله و دمنه ، تالیف ، ناشر : به نشر ، مشهد 1387
فارسی پیش دانشگاهی ، تالیف به همراه آقای وزیر نژاد ، دانشگاه آزاد مشهد ، انتشارات سخن گستر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طبق قانون بقای شادی ، شادی از بین نمیرود ؛ بلکه فقط از دلی به دلی دیگر منتقل میشود . امیدوارم همیشه شاد باشی ای استاد ... .
[ دوشنبه 89/2/6 ] [ 11:50 صبح ] [ حامد ابراهیمی ]
با زندگی،بیگانه ام...
مستم اگر،،،یا گیج و سرگردان و مدهوشم!!!
اگر بی صاحب و بی چیز و ناراحت:
خراب اندر خراب و خانه بردوشم!!!
اگر فریاد منطق هیچ تاثیری ندارد:
دردل تاریک و گنگ و لال و صاحب مرده ی گوشم،
به مرگ مادرم،،، مردم،،،
شما ای مردم عادی:
که من احساس انسانی خود را،،،
برسرشک ساده ی رنج فلاکت بارتان،،،
بی شبهه مدیونم،،،
میان موج وحشتناکی از بیداد این دنیا
در اعماق دل آغشته با خونم:
هزاران درد دارم!!!....
درد دارم!!!........
[ چهارشنبه 89/1/18 ] [ 12:38 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می رود
و من چه قدر ساده ام که سال های سال در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام و به ایستگاه رفته تکیه داده ام
[ سه شنبه 88/10/29 ] [ 5:4 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]
من همیشه تنهاییم را با سایه ام پر میکنم ، با او راه میروم ، با او می دوم ، با او حرف میزنم ، با او .........
از فردا میترسم ، چرا که امکان دارد هوای فردا ابری باشد و دیگر سایه ام را نبینم .......
باز تنها میشوم .......
[ دوشنبه 88/8/4 ] [ 12:43 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]