شخصی از پروردگار درخواست نمود که به او بهشت و جهنم را نشان دهد. خداوند پذیرفت و او را وارد اتاقی کرد که مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند. همه گرسنه و نا امید و در عذاب بودند. هر کدام قاشقی داشتند که به دیگ میرسید، ولی دسته ی قاشق ها بلند تر از بازوی آنها بود، بطوریکه نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند. عذاب آنها وحشتناک بود.
آنگاه خداوند به او گفت: "اینک بهشت را به تو نشان میدهم"
او به اتاق دیگری که درست مانند اتاق اولی بود وارد شد. "دیگ غذا ، جمعی از مردم و همان قاشق های دسته بلند." ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند.
آن مرد گفت: نمی فهمم چرا مردم در اینجاشادنند، در حالی که شرایط با اتاق بغلی یکسان است؟؟؟
خداوند تبسمی کرد و گفت: خیلی ساده است. در اینجا آنها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند. هر کسی با قاشق غذا را در دهان دیگری می گذارد. "چون ایمان دارد کسی هست که غذا را در دهانش یگذارد."
[ یکشنبه 89/10/12 ] [ 12:44 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]