یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق، آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت: یا رب از چه خارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق، دل خونم نکن
من که مجنونم، مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت ای دیوانه، لیلایت منم
درگهت پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی ... .
[ شنبه 91/12/5 ] [ 7:46 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]